اینجا...سرخوشستان

درصد خوبی حال به صد می رسد
آمپر سرخوشی کاذب به سقف می چسبد
به جان خودم این شعر فرمالیستی نیست
فاقد هرگونه فرم و محتوی تا اینجا
ادعا سنگین است
فعل خندیدن صرف می شود
به ریش تراژدی طنز
گریه را هم می توان فراموش شده محسوب کرد
شاید این سرخوشی مصنوعیست
که با شامپانی و بوردو
یا آبجوی اصل مونیخی
به دست می آید
اما یک نگاه به ستاره های کف جیب که نیست
و مکانیست که یک سیاهچاله دارد
این فرض را رد می کند
شاید هم شیشه ای،کراکی
یا که اکسی ارزان تر از گوشت شترمرغ
و گیر کردن در این توهم فانتزیست
چه مهم است چرایی این همه سرخوشی
خنده هم می خندد
برلجن می کشم شعر را
تا بگویم در لجن شادی بی پایانیست
چه جالب شعر وزن دارد
به هم می ریزمش!
ترکیبات رادیکال آزاد
سرطان زا است
برای جلوگیری از سرطان
ویتامین ث
من به جای بادام
هیدروژن سیانید می خواهم
من همان موذی خودخواهم
که توپ پسر همسایه را
شوت می زند
تا از جلوی دیدگان پسرانه و احمقانه اش
دور شود
برود به ناکجا آباد
راستی اخبار روزهای قبل
گوشت و مرغ نایابند
بچه پولدار!که گوشت و مرغ می بینی
سلام مرا هم برسان
ویروس کش مک آفی
ارور می دهد
"کشورتان تحریم است"
و به روز نمی شود
درخت تورم به سدرة المنتهی رسیده
از هر هزار زندانی
ده نفر دزد و قاتل و قاچاقچی
و الباقی حرفی زدند
که به مذاق بعضی ها خوش نیامد
آزادی خیابانیست
که به میدانی و برجش ختم می شود
تازه زیر گذری هم همانجاست
حقوق بانوان هم یعنی کشک
با کمی تسامح می گوییم دوغ
زن یک ماشین لباس شوییست
که باید شود تبدیل به احسن
خیام را به افغانستان دادند
در ازای دستمزد کارگران
این فدای سر آنهایی که می نامندشان مسئولین
اصلا آن مردک دهری لامذهب
همان افغان باشد بهتر است!
مولوی هم که ترکیه ای شد
در ازای "حلالم کن"،"کلید اسرار"
بازهم فدای سرشان
با آن مثنوی معنویش
که سراسر "فاعلاتن فاعلاتن فاعلن"
و مفتعلنی که کشت او را
فردوسی طوسی هم
شد فردوسی روسی
پیشکشی به برادر روسیه
عوض نیروگاه بوشهر
فدای سر مسئولین
اصلا آنقدر تخم سخن را پراکاند
که فرسایش خاک در زمین ها بیداد می کند
بی خیال اینها
شادم،آزادم
همچو سوسکی که از دمپایی
رستگاری یافته است
و به ریش حشره کش هم می خندد
کیفیت شعر من پایین است
چون بنیان گذار پارناس
هوگویی است که رمانتیست بوده ست
قلمم چون درازگوشی گیر کرده در گل
نعره می زند،تقلا می کند
می خواهم همین جا تمامش کنم
اما این فرم چموش، در رفته است از دستم
محتوی هم می خواهد که تمام شود
فرم مخالفت می کند
محتوی و فرم دعوا می کنند
گیس و گیس کشی
تا دارند همدیگر را می زنند
عجالتا پایان!

۱ نظر:

ژاندارک گفت...

سلام
خیلی از شعرت خوشم اومد . از این همه اشفتگی و حقیقت....
موفق باشی